من گریه می کنم
پیراهن تو خیس می شود!
سرم را کجای سینه ات جا گذاشته ام
که اشک هایم به تپیدن افتاده اند....
من گریه می کنم
پیراهن تو خیس می شود!
سرم را کجای سینه ات جا گذاشته ام
که اشک هایم به تپیدن افتاده اند....
نشسته ام روی شن های تُرد و نمناک ساحل . دارم اریب به موج های دریا نگاه می کنم، دریا ذلال است ، آرام ، و سبز آبی . درست مثل اشک های یک نوزاد . نسیم ملایمی هم می وزد. کنار ساحل یک قایق چوبی می بینم که خوب پیداست سالها از بازنشستگی اش می گذرد . دلم میخواهد سوار قایق بشم و به جایی برم که دیده نمی شود . انگشتانم را به قایق نزدیک می کنم ، با انگشت اشاره رمز گوشی را روی دریا و قایق می کشم، قفلش باز می شود . تصویر دریا و قایق با صدایی شبیه کلیک محو می شود و جایش را تصویر یک دسته بادبادک رنگی می گیرد . زرد ، قرمز، نارنجی. پسربچه ای با موهای فرفری طلایی نخ بادبادک ها را گرفته است و در دشتی که سبزی حیرت انگیزی دارد می رود . باید سه چهار ساله باشد که عکاس همین که پاهایش از زمین جدا مانده اند، شاتر را فشار داده است تا عکسی بگیرد که شادی محض را نشان بدهد .
بامن از ماندن بگو رفتن تباهم می کند
خوب میدانی غمت خانه خرابم می کند
من به لبخند دوچشمان تو عادت کرده ام
ترک عادت هم که می دانی چه کارم میکند؟!
قدر یک دم دست هایت را زدستانم مگیر
فکر یک دم بی تو، بر مردن مجابم می کند
حال و روز این شبهایم دیدنیست....شده ام مثل این جن زده ها...کاملا وا داده ام زیر بار نبودنت...آب چشم هایم خشک شده است...
پشت و پناهم....در نبودنت روزی هزار بار التماس میکنم به پیراهنت قسمش میدهم تا عطر تنت را کامل به مشامم برساند...در نبودنت بیچاره زجر میکشد بغلش میکنم و تو را تصور میکنم....
حال و هوای دلم خراب است هنوز سه شب شده است و من چنین بی تابم....گفتم به تو که بد عادتم نکن
صدایم کن تا مرا در آغوش کشد زندگی
همانند پروانه ای سبک در آغوش گلبرگها
صدایم کن تا زیبا شود صدای زندگی
همانند خش خش برگ های پاییز بر سنگ فرش خیال
صدایم کن تا بند بند وجودم فدایت شود
آنگونه که حرف نامم را آوا میکنی
صدایم کن تا خشتی تازه نهم برین ویرانه
صدایم کن تا از قفس پرواز کنم سوی آسمان
صدایم کن…