چه آشـــوبیست در دلـــم
وقتــــی
موهــــایت را پریشـــــان میــــکنی ؛
هــــزار لانه ســـــاخته اند
گنجــــشکهای دلـــم
لا به لای آنــــها ...
چه آشـــوبیست در دلـــم
وقتــــی
موهــــایت را پریشـــــان میــــکنی ؛
هــــزار لانه ســـــاخته اند
گنجــــشکهای دلـــم
لا به لای آنــــها ...
چه در چـَــنتــه دارم
جز سُرودنی ِچــشمانــَت ؟!
و مرا همین
می دانی
چه بـــزرگ می دارد ...؟
اجازه هست قلبمو برات چراغونی کنم ؟
پیش نگاه عاشقت چشمامو قربونت کنم ؟
اجازه هست پناه من گرمی اغوشت بشه ؟
هر اسمی جز اسم خودم دیگه فراموشت بشه ؟
اجازه هست جار بزنم بگم چقدر دوسِت دارم ؟
امروز باز شنبس....و من متنفرم از شنبه هایی که از هم سبقت میگیرن برای آمدن....شنبه هایی که تو از پیشم میروی البته فقط از پیشم وگرنه در قلبم تو را بسته ام به طناب های سقف دهلیز چپم که جایی نروی...کاش همیشه چخار شنبه بود...روزهایی که تو می آیی...عزیزم فقط خداست که میداند من چقدر دوستت دارم....در پناه خدا باشی