تو گفتی.
به خوابم گام میداری...
و در عمق نگاهت....
خوشه ای از عشق می لرزد
سکوتت می زند بر التهاب لحظه ها دامن
کجا رفته است فرهادی...
که عشقش می تراشد....کوه چون آهن
نگاهت می پرد از خواب رویایم
تو گویی که همانند منی در
قانون دلتنگی....
و یاحتی چو من هستی
دررخ آینه ها ....رنگی
به خواب کودکی سوگند
که از یادم نخواهی رفت....
همیشه در افق های طلایی رنگ احساسم
بسان چوبی قابی که بر دیوار می خشکد...
عزیز و جاودان هستی
ودوستت دارم چو قانون عینی
همان ع ع عینی که گوید
عاشقانه عاشقتم عشقم